امروز5تیرتولدعمر من ونفس من وعشق منه...

تولدکسی که   حتی یه ذره ازعلاقه ای ک بهش دارم خبر نداره ...

تولدکسی ک شباباعکساش خوابم میبره وصبابایادش بیدار میشم ....

تولدکسی ک از6سالگی یادم رفته بچگی کنم فقط ب خاطراینک جلوی اون خودمو بزرگ نشون بدم...

تولدکسی ک هیچ کس هیچ کس نمیتونه جاشو تواین قلبم بگیره...

تولدکسی ک عمرمنه من طعم زندگیو باعشق حامدفهمیدم تنهاییامو بایادش پرکردم...

همه ی یناروگفتم ک بگم امروزتولدشه بهترین روززندگیه منه فقط میخواستم بود وبهش تبریک میگفتم..

 

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 5 تير 1393 ا 11:27 نويسنده : نیلوفر ا

امروز وقتی رسیدم خونه ی مامانبزرگم وقتی کفشارو نگا کردم ودیدم کفشش نیست بازم ناامید رفتم تو..

ولی وقتی رفتم تو به همه تبریک گفتم یهو دیدم امید زندگی من خوابیده دستم گذاشته رو چشماش..

منم خیلی خیلی بی توجه از کنارش ردشدم وچادرمو جم کردم که یهو تو صورت نفسم نخوره..

رفتم تو اشپز خونه وچون روز پدر بود قرار بود سر مزار پدربزرگم ووسایلی که خردیده بودیم وگذاشتم..

یهو که برگشتم دیدم عشقم بیدار شده وداره سلام علیک میکنه با مامانم بعدم منم رفتم ..

روزشو بهش تبریک گفتم وتو دلم قربون صدقش میرفتم اخه لباس زیتونی خیلی بهش میومد...

بعد اماده شدیم ورفتیم سرمزار چون اونجا یکم جاش کوچیک بود وقتی فرش پهن کردیم بشینیم..

درست روبرو ونزدیکم نشسته بود من که کتاب دعا دستم بود وداشتم دعا میخوندم ولی همه ..

حواسم پیشش بود واون خیلی نگام میکرد ولی از بعضی از نگاهاش عشق میبارید واز بعضی نگاهاش..

نشون میداد که هیچ حسی بهم نداره ...امید زندگیم تقریبا یه دوسا عتی رفت بعد دوباره برگشت..

واای همون لباسی که من دوس داشتمو پوشیده بود الهی دور قد وبالاش بگردم خیلی نفسم خوشگل شده بود..

خیلی تو چشام زل میزد ومنم خودمو میزدم به اون راه  خیلی شبه خوبی بود بازم من به ارزوم رسیدم..

بازم مثل همیشه میگم ای کاش میفهمید دوسش دارم...



تاريخ : سه شنبه 23 ارديبهشت 1393 ا 23:38 نويسنده : نیلوفر ا

نمیدونم از کدوم تاریخ وماه وسال برات بگم...

مهم برای من این بود که دیشب شب ارزوها بود....

منم طبق عادت همیشگیم یه نفر وتوی قنوتای نمازم از خدا میخواستم..

وارزوی بودن کنارش واسه همیشرو میکردم...

تا اینکه شبش خوابشو دیدم خیلی رویای قشنگی بود مثل همه ی رویاهای دیگه حامد ماله من بود..

دیگه از این دلهره نداشتم که یه روز واسه ی همیشه میره..از هیچ چیزی دلهره نداشتم..

چون تو خوابم دستاشو گرفته بودم وباهاش قدم میزدم...

شاید باورتون نشه صبحش با مامانش اومدن خونمون من طبقه ی بالا(تو اتاق خودم)خواب بودم..

وقتی یهو دیم صدای احوالپرسی حامدم میاد گفتم حتما خوابم ولی یهو دیدم مامانم جوابشو داد...

منم که از خدا خواسته چادرمو سر کردم ورفتم پایین اگه میدونستم خدا انقد زود ارزومو براورده می کنه زودتر ارزو میکردم که بببینمش

هردفعه که میبینمت بیشتر دوست دارم بیشتر دیونت میشم ..

کاش میشد یه روز مال من بشی..

 



تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393 ا 15:26 نويسنده : نیلوفر ا

سلام عشقم خوبی؟مرسی از اینکه اومدی دیدنم عشقم قول بده زود به زود بیای دیدنم باشه..

وایسا ببینم چرا چشمات خیشه نکنه گریه کردی؟؟تو چند وقتی که باهم بودیم گریتو ندیدم عشقم ..

نکنه دلت واسه من تنگ شه؟راستش منم دلم برات خیلی تنگ شده چرا داری گریه می کنی؟بس کن دیگه..

اگه واسه کم محلی هات اگه واسه بدحرف زدنات اگه واسه بی مرامی هات داری گریه می کنی گریه نکن..

من قبل از مرگ بخشیدمت ولی هرچی زنگ زدم گوشیتو جواب نمی دادی وبعدم خاموشش کردی..

راستی سنگ قبرم قشنگه؟؟دستت رو بکش روی سنگ برم تا اروم شم عشقم ...

حامد من خیلی وقته شبافکرم اینه اگه من یه روزی بمیرم میای پیشم میزاری تو قبرم صداتو بشنوم...

حامد؟؟؟



تاريخ : جمعه 29 فروردين 1393 ا 21:3 نويسنده : نیلوفر ا

امروز27 فروردینه 17روزه من عمرمو ندیدم 17روزه شبا با عکساش میخوابم...

خیلی ارزو می کردم تو این شبایی که میگذره بتونم فقط خوابشو ببینم....

خدایا من بدون زندگیم نمیتونم من بدون عمرم نمیتونم 17روزه ندیدمش دارم دیونه میشم..

اون وقت اگه یه روزی که ماله یکی دیگه باشه من دیونه میشم ..

من یه دخترم هرکاری که بخوام بکنم میگن چقد بی حیاست یاخیلی چیزای دیگه..

حامدم خِِِِِِِِِِِییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دلم برات تنگ شده ...

امیدوارم این جمعه پسرخاله گلمو ببینم نفس من عمر من زندگی من کاش میدونستی چقد دوست دارم...

 



تاريخ : پنج شنبه 28 فروردين 1393 ا 13:30 نويسنده : نیلوفر ا

امید زندگی من امروز 12فروردینه یعنی5روز از تولدم میگذره یعنی6روز دقیق از دیدن تو

تا اینکه امشب دیدمت امشب حسابی نفسمو نگاش کردم امشب حسابی از صورت نازش ارامش گرفتم

امشب بازم من به ارزوم رسیدم اونم از حضرت معصومه خواستم اگر میدونستم انقدر زود جوابمو میدن ..

زودتر از اینا ارزوی بودنتو میکردم کاش میشدجزو زندگی من بودی واسه ی همیشه تا ابد ابد ابد....

یعنی میشه توهم دوسم داشته باشی..؟؟؟



تاريخ : سه شنبه 12 فروردين 1393 ا 23:10 نويسنده : نیلوفر ا

این دفعه که دیدمت تو چشات واسه یه یه لحظه نگاه کردم ..

دیگه دست خودم نبود نمیدونستم تو این یه لحظه چه کاره خوبی کرده بودم که..

خدا این پاداشو بهم داده بود...کاش میتونستم واسه همیشه تو چشات زل بزنم..

واسه یه بار حسمو بهت بگم حامد منکه خیلی دوست دارم..

حامد منکه میمیرم برات ..

کاش ازتو چشام میخوندی همه چیزوزوو



تاريخ : شنبه 2 فروردين 1393 ا 12:51 نويسنده : نیلوفر ا

نمیدونم الان باید بخندم؟گریه کنم.. حس وحالم دست خودم نیست

حامدم من از امام رضا خواستمت امروز ولی وقتی فهمیدم لحظه تحویل  سال کنارم نیستی ..

حسابی دلم گرفت چون داره بارون میباره ...

حامد من همون عاشقم همون دیونه که وقتی میبنتت دست وپاشو گم میکنه..

من همونم فقط هرسال قدم بلند تر میشه،لباسام عوض میشه ولی..

تو همونی تو همون تنهادلیل زندگیمی تو همونی که من شبا با عکساش خوابم میبره..

تنها دلیل زندگیم هرکاری کردم هرچیزی گفتم واسه تو بوده...

خدایا التماست میکنم خدایا امسال مهر منو به دلش بنداز..

اگه حامدم بره من دیگه نمیتونم..خدایا نمیتونم...



تاريخ : پنج شنبه 29 اسفند 1392 ا 13:56 نويسنده : نیلوفر ا

من هیچ چیزی از این دنیای پست از خدام نمیخوام فقط یه چیز ...

همه دنیامو بگیرن ازم زندگیمو همه چیزمو ولی خدایا حامدمو از من نگیر..

وقتی کنارمه من هیچ چیز این دنیا به جز اون بهم حس ارامش نمیده..

اصلا هیچی حس نمیکنم انگار دیگه اون ادم قبلی نیستم وقتی..

نگام میکنه هیچ چیزی نمیتونه چشاممو ازش برداره نمیتونه حواس منو به خودش جلب کنه..

کاش یه ذره از ته دلش خبر داشتم که فقط ..

فقط دو.سم داره یا نه؟؟؟؟

حامدم



تاريخ : پنج شنبه 24 بهمن 1392 ا 22:47 نويسنده : نیلوفر ا

امروزم جمعس ولی....

دیگه اامیدی برای اومدنت ندارم چون..

میدونم الان تو حرم امام رضا وایسادی و...

داری ارزوهاتو زیر لب زمزمه میکنی ..

کاش..

کاش..

منم یکی از ارزوهات باشم...

یادت نره تو ارزوی هرشب وهرروزه منی..

 

 

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 13 دی 1392 ا 12:53 نويسنده : نیلوفر ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.