امروزم جمعس ولی....

دیگه اامیدی برای اومدنت ندارم چون..

میدونم الان تو حرم امام رضا وایسادی و...

داری ارزوهاتو زیر لب زمزمه میکنی ..

کاش..

کاش..

منم یکی از ارزوهات باشم...

یادت نره تو ارزوی هرشب وهرروزه منی..

 

 

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 13 دی 1392 ا 12:53 نويسنده : نیلوفر ا

امروزم جمعس ..

یه فرصته دیگه برای دیدن حامد..

یه فرصته دیگه برای لذت بردن از زندگی...

ولی من که میدونم تو نمیای ...

میدونم که نمیدونی یکی اینجا چشم به راهت نشسته ..

میدونم که نمیدونی..یکی اینجا به امید اومدنت روزهارو میشماره..

ولی بالاخره که میای من دلم به همون روز خوشه..

پس بیا..

بیا ونزار بیشترازاین دلتنگت باشم



تاريخ : جمعه 6 دی 1392 ا 14:31 نويسنده : نیلوفر ا

تمام شب یلدا چشم به راه بودم

چشم به راه مردی که میتونست یک لحظه صداش

یک لحظه نگاش ،فکرش،صدای قدمهاش

همه چیو عوض کنه ..

همه چیو..

ولی بازم نیومد

بازم نیومدو داغشو رو دلم گذاشت..

از اولین لحظه ای که یلدا برام شروع شد ..

جای خالیشو حس کردم..

ازاولین دقیقه یلدا چشام به دستگیره در بود همه دررو باز میکردن

جزاون کسی که من انتظارشوداشتم..

ولی من هنوزم ناامید نبودم تا وقتی که دیگه مطمن شدم نمیای..

ولی من هنوزم چشم انتظارت همینجا خونه ی مامانبزرگ روی تخت به انتظارت نشستم..



تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392 ا 21:21 نويسنده : نیلوفر ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.