امروزم جمعس ..

یه فرصته دیگه برای دیدن حامد..

یه فرصته دیگه برای لذت بردن از زندگی...

ولی من که میدونم تو نمیای ...

میدونم که نمیدونی یکی اینجا چشم به راهت نشسته ..

میدونم که نمیدونی..یکی اینجا به امید اومدنت روزهارو میشماره..

ولی بالاخره که میای من دلم به همون روز خوشه..

پس بیا..

بیا ونزار بیشترازاین دلتنگت باشم



تاريخ : جمعه 6 دی 1392 ا 14:31 نويسنده : نیلوفر ا

تمام شب یلدا چشم به راه بودم

چشم به راه مردی که میتونست یک لحظه صداش

یک لحظه نگاش ،فکرش،صدای قدمهاش

همه چیو عوض کنه ..

همه چیو..

ولی بازم نیومد

بازم نیومدو داغشو رو دلم گذاشت..

از اولین لحظه ای که یلدا برام شروع شد ..

جای خالیشو حس کردم..

ازاولین دقیقه یلدا چشام به دستگیره در بود همه دررو باز میکردن

جزاون کسی که من انتظارشوداشتم..

ولی من هنوزم ناامید نبودم تا وقتی که دیگه مطمن شدم نمیای..

ولی من هنوزم چشم انتظارت همینجا خونه ی مامانبزرگ روی تخت به انتظارت نشستم..



تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392 ا 21:21 نويسنده : نیلوفر ا

شبا که تنها میمونمو/میشینم واسه چشمات میخونمو/ میدونم بیخیالی

وقتی میمونم تواین قفس /جای من همیشه پشت پنجرس/ تویه خوابه محالی

به تو میدونم نمیرسم/ میدونم تو نباشی چه بی کسم/ تورو از من میگرین

خدا کنه اخرش یه روز برسن /همه ی عاشقا به هم اونایی که اسیرن

بیا وخیال نکن ازتو گذشتم هنوز اگه خسته ی خستم

بدون تو خیال تو هستم تویی توی قلب شکستم یه روز توباید مال من بشی

عذاب ندیدنه چشمات هنوز یادمه همه حرفات /یادم نمیره هنوز اشکات

بدون همیشه میمونم پات/یه روز تو باید مال من بشی

دلم میگیره بدون تو بدون اون چشای مهربون تو/نمیدونی عزیزم

اسیرتم مهربون من چه جوری میشه باشی بدون من نمیتونی عزیزم

یه روز باید ماله من بشی فقط ازت دارم من یه خواهشی توی قلبت بمونم

تمومه دنیای من تویی اخه اشک تو چشمای من تویی میدونی مهربونم

بیاوخیال نکن ازتو گذشتم...

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392 ا 22:18 نويسنده : نیلوفر ا

به همه میگفتم نظر دارم

هرکی بود میپرسید نظرت چیه؟

منم یه چیزی میگفتم هربهونه ای بود سرهم میکردم اما...

 

هیچ کس ازتو چشای عاشقم نخوند

نظر چشماتو میکردم

نظراومدنتو  .هرباری که میومدی یه نظرم قبول میشد

کاش یه روز میشد منم به ارزوهام میرسیدم..

تو میفهمیدی که دوست دارم ..

میفهمیدی بدون تو تنهاییام چی میگذره ؟

کاش بودی هق هق گریه هام به گوشت میرسید

اونوقت باید میدیم که انقد بی احساس از کنارم رد میشی..

حتما اگه یه روز بتونی اینارو بخونی به خودت میبالی  نه؟

میگی چقد سنگین بودم درمقابلش که حتی جرات نکرده بگه بهم دوسم داره..

ولی هیچ وقت اینو به خودت نگو...

چون منم مثل خیلیا میتونسم باکارام جلب توجه

کنم ولی هیچ وقت اینکارو نکردم

چون فقط از یه چیز میترسیدم..

به پاکی احساسم شک کنی.............همین..دوست دارم



تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392 ا 22:7 نويسنده : نیلوفر ا

فقط خدا میدونست تو دلم چی میگذره

تو این چند هفته ای که ندیده بودمت

فقط خدا میدونست

چقد دل تنگت بودم

بارها قصد کردم شمارتو بگیرم

بهت بگم دوست دارم اما ...

بازم حیای درونم داشت میگفت:

(زشته یعنی چی؟ میخوای زنگ بزنی چی بگی؟)

ولی باز دوباره دلم میگفت :(دیگه بسه بزار بفهمه دوسش داری)

ولی من بازم به حرف دلم گوش ندادم

به خاطر همینه سالهاست ارزومه بفهمی دوست دارم)



تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392 ا 21:55 نويسنده : نیلوفر ا

شنیده بودم علی عبدالملکی میگفت:

((بغل میگیرم عکساتو شاید اروم شه اغوشم

لباسی رو که دوس داشتی برای اینه میپوشم))

شده حال وروزه منی که حتی یه عکسم ازت ندارم

تو لحظه هایی که هواتو میکنم

دلم برات تنگ میشه

دلم با یاد اون صدای مردونت به لرزه درمیاد

بارها قصدداشتم بگم بهت که دوست دارم ولی ..

نمیتونم وقتی میبینمت

چشام جزتو چیزیو نمیبینه

گوشام جزصدات چیزیو نمیشنوه

اینا همش  یه نشونس فقط یه چیز

دوست دارم



تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392 ا 21:33 نويسنده : نیلوفر ا

دیشب باز دیدمت عشق من

دیگه دیشبو با ارامش کامل خوابیدم

چون دیگه خیالم راحت بود حامدمو دیدم

امشب دیگه ارزویی ندارم

شاید اگه هزار بارم خدارو شکر میکردم بازم کافی نبود

بالاخره بعد از24روز که دلتنگت بودم دیدمت

دیشب زندگیم بوی عشق گرفته بود

ارامش

 

زندگی

دوست دارم

 

 



تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392 ا 21:29 نويسنده : نیلوفر ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.